حنانه جون حنانه جون ، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

ღღ یکی یدونه مامان و بابا ღღ

گوش دخملی

1392/6/1 16:29
نویسنده : مامان
172 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزم وقت نکردم زودتر بنویسم الانم که دارم میتایپم رو پام  هستی میخوای بخوابی هم لالایی

میخونم هم مینویسم

روز سه شنبه22 مرداد برای ناهار مهمون داشتیم (عمه من و دختر عمه ها و پسر عمه و

خانمش و پسر گلشون حسین که 1 ماه و 10 روز از شما بزرگتره ) کلی به مامان خوش گذشت 

آخه من خیلی دوسشون دارم هر وقت دختر عمه هامو میبینمپریدن برای شادی شکلک ها

کلی باهم میگیمو میخندیم خیلی مهربونن شما هم بزرگ بشی مهربونیشونو درک میکنی

غروب شد و هر کاری کردیم که شام بمونن نموندن زودی رفتن  اونا که رفتن مادر جون(مامان 

بابا) پیشمون بود گفت میخوای تا من اینجام بریم گوش

 حنانه رو سوراخ کنیم من اصلا دلم نمیومد ولی خوب بالاخره باید این کارو میکردیم خوب

هرچی زودتر کم تر تذیت میشدی از طرفی هم گفتم حالا که مادر جون هست بهتره اون نگهت

داره من که دلشو ندارم

خلاصه اینکه آماده شدیمو رفتیم درمانگاه نزدیکمون اولین نفرم رفتیم داخل با آقای دکتر سلام

علیک کردیم (دکتر مهربون و شوخیه قبلا هم اونجا رفته بودم)با لبخند یه خودکار داد به من

هیچی هم نگفت گفتم خودکار برا چی گفت هر جا که دوست داری علامت بزن با گمک خانم

منشی با خودکار رو گوشات دوتا نقطه گذاشتیم

آقای دکتر گفت کی نهش میداره به مادر جون گفتم نشست سر صندلی و بغلت کرد نمیدونم

فهمیده بودی آخه بی تابی میکردی من به آقای دکتر گفتم بی حسی نمیزنین یه نگاهی بهم

کرد و گفت نه درد نداره که فقط بچه ها از این صداش میترسن من گفتم مگه میشه وسایشو

آماده کرد

اومد که گوشتو سوراخ کنه

من خیلی بی تاب بودم دستگاهه یه تق کرد و تو هم جیییییییییییییییییییغغغغغغغغغغغ سریع

بغلت کردمو باهات حرف میزدم و قربون صدقت میرفتم اصلا هم حواسم به بقیه نبود تو نگو

دکتر و منشیش دارن میخندن (مگه خنده داره آخهههههههههه)

 

دکتره میگفت یکی باید مامانشو نگه داره با خنده هههههههههههه

منم منم بغلت کرده بودمو در گوشت  باهات حرف میزدم دکتر گفت یکیش مونده ها گفتم تا

آمادش کنید من آرومش کنم

عزیز دلم آروم شدی اما تا گذاشتمت بغل مادر جون دوباره شروع کردی اون یکی رو هم زد

دوباره جییییییییییییغغغغغغغغغغغ گرفمت بغلم دکتر گفت ببرش بیرون هوای آزاد کلی باهات

حرف زدمو ................................ آروم شدی رفتم از آقای دکتر و منشیش تشکر کردم و

اومدیم

بیرون گذاشتیمت توی کالسکت راه افتادیم اخمات تو هم بود تا کم کم خوابت برد رفتیم دارم

خونه چمادی که دکتر گفت و گرفتیم رفتیم خونه مادر جونم رفت خونشون رفتیم خونه یه چند

دقیقه ای خواب بودی ولییییییییییی بیدار شدی بغضض میکدی و گریه منم شیرت دادمو لالایی

خوندم و خوابوندمت راستشو بگم خودمم گریه کردم 

niniweblog.com

اصلا تحمل بغض و گریتو ندارم

خدارو شکر دیگه گوشات درد نکرد و زودی خوب شد یه هفته بعد هم

گوشواره ای که بابا برات خریده بودhttp://www.khavaranshop.com/ 

خريد پستي از خاوران شاپ برات انداختم خوشگل مامان

مبارکتتتتتتتتتتتتتتت باشه

سر فرصت عکس هم میذارم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان فاطمه زهرا
31 مرداد 92 12:13
مبارکت باشه حنانه جون الهی فدات شم خاله درد کشیدی اشکال نداره بجاش با گوشواره ناز ترم میشی عزیزم
زهرا جون خیلی قشنگ نوشتی خاطره روزی که گوش فاطمه زهرا رو سوراخ کردیم حظه به لحظش اومد جلوی چشمم ولی بچم این همه عذاب کشید اخرشم هیچ الان گوشش بسته شده . ایشالله که حنانه جون اذیت نشه .



خدا نکنه خاله مهربون ممنون
مامان فاطمه زهرا
31 مرداد 92 12:15
زهرا جون بفرمایید خصوصی



اومدم
مامان حنانه زهرا
31 مرداد 92 15:20
مبارک باشه عزیزم
بسلامتی
کارخوبی کردین زودسوراخ کردین دخمل منم خداروشکر اصلا اذیت نشد فقط همون لحظه کمی گریه کرد


سلامت باشی
زنبق
31 مرداد 92 18:16
سلام. الهی...مبارکش باشه!
ما که فاطمه زهرامو بردیم، سر گوش اولی اصلا گریه نکرد!! ولی مثل اینکه خانم پرستار چشمش زد که چه بچه ی خوبی!گریه نکرد واینا...، سر گوش دومی انگار که تازه فهمیده باشه چه خبره، ترسید و شروع کرد به گریه کردن که البته زیاد هم طولش نداد خدارو شکر.
الانم مدت زیادیه که دیگه گوشواره ننداخته چون می خوایم براش بریم عوض کنیم... آخه رفته بودیم یه گوشواره طلا خریدیم که میخش خیلی بلنده و حتی گوش خودمو اذیت می کنه چه برسه بچه رو!!
راستی خیلی ممنون که بهم سر می زنید.لطف دارید.
دوست داشتم فرصت بود نوشته های قبلیم رو هم می خوندید.هرچند واقعا توقعی از مادرهای بچه دار نمیشه داشت چون سرشون شلوغه.


سلامت باشی گلم وقت کنم میام همه رو میخونم
مرجان
2 شهریور 92 12:23
وای گلم دوست دارم نی نی رو یه ماچ گنده کن


مرسی خاله منم دوست دارم
مامان حنانه زهرا
2 شهریور 92 20:32
ا پم عزیزم بدوبیا
ستاره زمینی
13 مهر 92 18:09
عزیزم مبارک باشه . ولی من دلم نیومد میترسم . حنانه جونم بوس بوس