حنانه جون حنانه جون ، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

ღღ یکی یدونه مامان و بابا ღღ

اربعین حسینی

    بار ب گشایید اینجا کربلاست آب و خاکش با دل و جان آشناست اربعین است اربعین کربلاست هر طرف غوغایی از غم ها به پاست ...
1 دی 1392

حنانه و روروئک سواری

دختر خوشگلمو چند وقتی میذارمش تو روروئک مخصوصا وقتایی که کار دارم خیلی خوبه منم به کارام میرسم   اینجا هم داری خودشو تو آینه بوفه نگاه میکنه و انگشت به دهن مونده بچم قربونش برم   ...
29 آذر 1392

ماه محرم

         اینم از حنانه با لباس حضرت علی اصغر   گاه ابر و گاه باران می‏شوم گاه از یک چشمه جوشان می‏شوم گاه از یک کوه می‏آیم فرود آبشار پرغرورم گاه رود گاه قطره، گاه دریا می‏شوم گاه در یک کاسه پیدا می‏شوم روز و شب هر گوشه کاری می‏کنم باغ‌ها را آبیاری می‏کنم نیست چیزی برتر از من در جهان زندگی از آب می‏گیرد نشان گرچه آبم، روزی اما سوختم قطره تا دریا سراپا سوختم تشنه ‏ای آمد لبش را تر کند چار...
28 آذر 1392

حنانه و آجر بازی

اینم حنانه گل من که داره با خونه سازیش بازی میکنه ولی خوب هر اسباب بازی برای 5 دقیقه براش جالبه بعدش براش عادی میشه دنبال یه چیز دیگه میگرده     اما تا من دستم میاد که جمشون کنم میخوایشون منم برات یه چیزایی درست میکنم با سرعت میای خرابشون میکنی   ...
28 آذر 1392

واکسن 6 ماهگی

دختر خوشگلم 20 آذر بردیم برات واکسن زدیم اولش میخندیدی اینور اونور و نگاه میکردی بچه ها هم یکی یکی میرفتن تو با جیغ میومدن بیرون   (یعنی خانم بهداشته تو تصور این بچه ها چه شکلی میاد اینطوری نمیدونم والا بچگی خودمو یادم نیست هههههههههه)   بقیه بچه ها هم وحشت زده بودن   البته اونایی که از شما بزرگ تر بودن   بالاخره نوبت شما شد و رفتیم تو واکسن و زد و جیغت رفت هوا ولی خداییش بچه خوبی هستی شر نیستی بعدش بغض میکردی طاقت دیدن بغضتو ندارم دختر قشنگم         خیلی دردت اومد میدونم  تا دو روزم ...
26 آذر 1392

6 ماهگیت مبارک

گل خوشگلم امروز 6 ماهه شدی 6 ماهگیت مبارک انشالله که 1000000000000 ساله بشی                                                   باورم نمیشه به این زودی گذشت هر روز شیرین تر و ناز تر میشی بلا تر میشی یعنی دیگه هیچی نمیشه تو خونه گذاشت سریع میریو میکنیش تو دهنت چیزایی که از جلوت برمیدارم روشون حساس شدی مثلا دمپایی رو فرشی های من تا ببینیشون باسرعت برق و باد میری به طرفشو...
19 آذر 1392

غذای کمکی

دختر گلم4 ماه و 18 روزگی با بابایی بریمت پیش دکترت دکترتم برای اینکه بهتر وزن بگیری و چون توی بیداری شیر نمیخوردی گفت که میتونیم غذای کمکی برات شروع کنیم اول فرنی و الانم حریره بادام میخوری دیروز برات پوره هویج درست کردم اما مزشو دوست نداشتی عزیزدلم امیدوارم که توپولی بشی قربونت برم اینم عکس خوشگل از وقتی که فرنی می خوری ...
28 آبان 1392

سینه خیز

دخمل گلم 5 ماه 2 روز ت بود که تونستی برای اولین بار سینه خیز بری یه پیاله جلوت بود که باهاش برات آب آورده بودم آبتو که خوردی گذاشتم باهاش بازی کنی که یه دفعه دیدم سینه خیز رفتی و گرفتیش قربونت برم کلی برات ذوق کردم البته سینه خیز و چهار دست و پا رو با هم قاطی کردی و چار دستو پا میشی و بعدش میپری مامان قربونت بره خیلی عاشقتم خیلی دوست دارم  انشاالله همیشه صحیح سلامت باشی گلم بووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووسسسسسسسسسسسسسس ...
24 آبان 1392